شب آرزوها...
در شب آرزو ها چه گذشت؟
در این شب هم آسمان این دل بارانی بود.
هرچه گشتم جز آرزو مرگ هیچ چیزی نداشتم.
اما نه!! بعد از ساعت ها بارانی که آماد آرزویی در دل من شکفت.
اما نه برای خود آرزویی برای او.
برای او که زمانی آرزوی من بود.
چه آرزویی بهتر از آرزو برای کسی که آرزوی من بود؟
آرزوی خوشبختی و یه دنیای شادی برای او.
خدایا هیچ وقت تنهایش نذار.......آمین.
اما منم مثل همیشه آرزویی در سینه داشتم برای خویش.
نمیدانم این بنده حقیر خدا میتواند دو تا آرزو داشته باشه؟
به هر حال آرزوی هر شبم رو باز برایش تکرار کردم.
خدایا این جان خسته تنها آرزوش رهایی از زندگانی است.
خدایا به همین شب قسمت میدم روز میلادم روز مرگم باشد.
آمین.