ای کاش بودی
ای کاش بودی و می دیدی که چشمانم چطور در انتظار توست...
اشکها در بدرقه راهت همچو آبی که بدرقه کننده مسافر است
تورا بدرقه می کرد و در انتظار بازگشت توست...
ای کاش بودی و التماس دستانم را می دیدی
که بسوی تو دراز شده
و با فریادی بی صدا تورا به سوی خود می خواند
اما این بازی مرا در حسرت دیدارت جای گذاشت و رفت
آری...
این منم که از دوری تو دیگر تاب و توان حرف زدن ندارم
برگرد که دیگر درمن جانی نمانده که نثارت کنم...
نظر یادتون نره