حقيقت عشق
حرفي ندارم براي گفتن ، راهي ندارم براي ماندن
شوقي ندارم براي از عشق نوشتن ، جايي ندارم براي رفتن
اينگونه بايد بمانم،بسوزم و بسازم با اين عشق خيالي
عشقي که آخرش پيداست ، زندگي با تو يک روياست
تقصير قلبم بود که عاشق شدم تا چشم بر روي هم گذاشتم ديدم که اسيرم.
اسير قلبي که باور نميکند مرا ، حس نميکند مرا در لحظه هاي تنهايي اش.
هنگام گفتن درد دلهايم صداي مرا نميشنوي،
هنگام اشک ريختن،گونه خيس مرا نميبيني.
احساس ميکنم برايت سرگرمي هستم،
تو با من بازي ميکني و من تنها نظاره گر هستم.
تو آرزوهايي را در دلت داري،افسوس که من جايي در آرزوهايت ندارم.
حرفي ندارم براي گفتن،راهي ندارم براي ماندن
ماندنم بيهوده است،رفتنم محال و اين است يک زندگي پر از عذاب...
تحمل ميکنم اين عذاب را،منتظر ميمانم تا بيايد روزي که
يا مرا تنها ميگذاري و يا عاشقانه با من ميماني...
مرا باور کن اي عشق،نگذار در خيالم با تو باشم،
بگذار هميشه عاشق تو باشم
به حقيقت اين عشق ايمان داشته باش!
مرا درک کن و دوستم داشته باش...
..................................................................
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:مرسی دوست من...حتما سر میزنم بازم بهم سر بزن