دلم تو را می خواهد
حوصله خواندن ندارم
حوصله نوشتن هم ندارم
این همه دلتنگی دیگر نه با خواندن کم می شود نه با نوشتن …
دلم "تـو" را می خواهد !
نظر یادتون نره
حوصله خواندن ندارم
حوصله نوشتن هم ندارم
این همه دلتنگی دیگر نه با خواندن کم می شود نه با نوشتن …
دلم "تـو" را می خواهد !
نظر یادتون نره
باورتـــ بشود یانـﮧ
روزی مـﮯ رسد کـﮧ دلت برای هیچ کس؛
بـﮧ اندازه ی مـن تنگــ نخواهد شد...
برای نگاه کردنمــ
خندیدنمـــ
اذیتـــ کردنمــــ
برای تمام لحظاتـﮯ کـﮧ در کـ ـنارم داشتی
روزی خواهد رسید کـﮧ
در حسرت تکرار دوباره مـن خواهـﮯ بود
می دانم روزی کـﮧ نباشم "هیچکس تکرار مـن نخواهد شد"...
نظر یادتون نره
از مــن خواستـــ حـــلالش کنــــم
همـــان کســی کــه...
بــا بــــی رحمـــی محبتــــ هایــم را حـــــرام کـــرده بــــــــود...
نظر یادتون نره
گاهی وقتا ویسکی کنارته …
سیگارم جلوته …
ولی نه پک میزنی و نه پیک …
فقط یه لبخند به تنهاییت میزنی …!!!
همین و بس.
نظر یادتون نره
لغت نامه هاى دنیا را باید آتش زد !
جلوى واژه ى نبودن نوشته اند: “عدم حضور شخصى یا چیزى” ؛ همین !
چقدر نبودن تو را ساده فرض مى کنند ؟!
کابوس امشبم شده ای تو ؛
دوم شخص مفردی که زمزمه ی دوستت دارم را در گوشم نجوا میکرد...
و حال میگوید "برو"
تک فعلی که هیچگاه انتظار شنیدن صیغه ی امرش را نداشتم !
نظر یادتون نره
دلــــت که تــنگِ یکــ نفــر باشــد …
خودِ خــــدا هـــم بیـــاید تا خــوش بگــذرد و لحــظه ای فرامــوش کنی !
فایــــده نــدارد …
تو دلــت تنـــــگ اســــت …
دلــت برای همــان یک نفــر تــنگ است …
تا نیــاید … تا نبــاـشد …
هیــچ چــیز درســت نمیـــشود …
نظر یادتون نره
سلامتیه همه اونایی که یه روزی یه
عشقی داشتن یه
همدمی داشتن
یه دلی داشتن اما الان به هر دلیلی تنها شدن...
ܔܜܔܔܜܔܔܜܔܔܜܔܔܜܔܔܜܔܔܜܔܔܜܔ
به سلامتی اونایی که موندن زیر آواری که
یه روزی فکر میکردن محکمترین تکیه گاهشون میشه...
ܔܜܔܔܜܔܔܜܔܔܜܔܔܜܔܔܜܔܔܜܔܔܜܔ
به سلامتی کسی که وقتی دل بست، تا آخرش درو روی همه بست...!
نظر یادتون نره
بیا ببین،آره بیا ببین منی که میگفتم هیچ موقع گریه نمیکنم،
الان تو چه وضعی ام...
میان انبوهی از خاطراتم نشسته ام و به یاد آرزوهای قدیمی ام...
همیشه آرزو میکردم روزی نقاش باشم تا میتوانستم رویای با تو بودن
را روی صفحه ی دل حک کنم.
آرزو می کردم نقاش باشم تا نقش آن دو چشم سیاه
مهربانت را حک کنم یا آن نگاه پر از عشق صداقتت را حک کنم
کاش نقاش بودم تا می توانستم آن لبخند دل نشینت را حک کنم
کاش...
کاش نقاش بودم نقشی از پیوند و وصال را به تصویر میکشیدم.
کاش نقاش بودم پیوند دو عاشق را به تصویر میکشیدم...
فکر نمیکردم روزی نقاش باشم و به جای پیوند،رفتنت را به تصویر بکشم
فکر نمیکردم روزی نقاش باشم و اشک چشمانم را،
شکست دل بیمارم را به تصویر بکشم!
فکر نمیکردم روزی نقاش باشم درد جدایی را،انتظار طاقت فرسا را،
فراغ یار را به تصویر بکشم!
آری من نقاشم یک نقاش دل شکسته که روزی آرزو داشت
پیوند دو عشق را به تصویر کشد...
ولی امروز من تصویر جدایی را به تصویر کشیدم...
دوســـــــــــــــــــت داشتن دل میخــــــــــــــواد
نـــــــــــــــــــــــــه دلیـــــــــــــــــــــــــل !
از تــــــــــــــــــــــــــــه دل دوســــــــــــــــــــــــــــت دارم
بــــــــــــــــــــــــــــی دلیــــــــــــــــــــــــــــل
نظر یادتون نره
در شب آرزو ها چه گذشت؟
در این شب هم آسمان این دل بارانی بود.
هرچه گشتم جز آرزو مرگ هیچ چیزی نداشتم.
اما نه!! بعد از ساعت ها بارانی که آماد آرزویی در دل من شکفت.
اما نه برای خود آرزویی برای او.
برای او که زمانی آرزوی من بود.
چه آرزویی بهتر از آرزو برای کسی که آرزوی من بود؟
آرزوی خوشبختی و یه دنیای شادی برای او.
خدایا هیچ وقت تنهایش نذار.......آمین.
اما منم مثل همیشه آرزویی در سینه داشتم برای خویش.
نمیدانم این بنده حقیر خدا میتواند دو تا آرزو داشته باشه؟
به هر حال آرزوی هر شبم رو باز برایش تکرار کردم.
خدایا این جان خسته تنها آرزوش رهایی از زندگانی است.
خدایا به همین شب قسمت میدم روز میلادم روز مرگم باشد.
آمین.
اشكهايي كه هرشب و روز از چشمانم جاري مي شوند...
اشك نيست بلكه قطره قطره وجودم است كه آب مي شوند...
و وقتي كه شمع وجودم رو به خاموشي مي رود با دو دست تقدير
بر صفحات زندگيم خط بطلاني مي كشند
و در صفحه آخر زندگيم مي نويسند
Finish The Love…
فریادها مرده اند،سکوت جاریست،تنهایی حاکم سرزمین بی کسی است.
ما که خدا نیستیم پس چرا از همه تنهاترینیم؟!!
نظر یادتون نره
ای کاش بودی و می دیدی که چشمانم چطور در انتظار توست...
اشکها در بدرقه راهت همچو آبی که بدرقه کننده مسافر است
تورا بدرقه می کرد و در انتظار بازگشت توست...
ای کاش بودی و التماس دستانم را می دیدی
که بسوی تو دراز شده
و با فریادی بی صدا تورا به سوی خود می خواند
اما این بازی مرا در حسرت دیدارت جای گذاشت و رفت
آری...
این منم که از دوری تو دیگر تاب و توان حرف زدن ندارم
برگرد که دیگر درمن جانی نمانده که نثارت کنم...
نظر یادتون نره
کاش می دانستی که درون قلبم خانه ای داری تو که هميشه
آن را با شفق می شويم و با آن ميگويم که تويی مونس شبهای دلم
کاش می دانستی باغ غمگين دلم بی تو تنها شده است و گل غم به
دلم وا شده است کاش می دانستی که درون قلبم با تپشهای عشق
هم صدا هستی تو... کاش می دانستی که وجود تو و گرمای صدايت
به من خسته و آشفته حال زندگی می بخشد...
کاش می دانستی.... کاش می دانستی....
♡ღ♡ نمی دانم چرا؟ کجا؟ تا کی؟ برای چه ؟!!
ولی رفتی بی آنکه به فکر غربت چشمان من باشی... ♡ღ♡
ܔܜܔܔܜܔܔܜܔܔܜܔܔܜܔܔܜܔܔܜܔܔܜܔ
نظر یادتون نره
چرا سايه و حضور گرمت را ميان ثانيه هايم حس می كنم اما نيستی؟
چرا با تمام وجود تكه تكه شدن بلور آرزوهايم را كه زمانی چلچراغ زندگی ام بود
و اكنون آينه ی حسرت شدند را با تمام وجودم حس می كنم
اما دستان گرم تو به ياري دستان بی رمقم براي برچيدن و بند زدن بلورهای آرزوهايم نمی آيند؟
چرا زندگی ام در لابه لای ثانيه های تكراری حسرت لحظات با تو بودنم را به رخم می كشد
اما تو نيستی تا سر به روی سينه ات بگذارم و با كوله باری از غم تن خسته و بی رمقم
را بر روی قامت سروت تكيه نهم؟
اكنون...ارزش حضورت را از تك تك لحظات نبودنت ميتوان حس كرد...
نيستی...
نيستی و هيچ كس را يارای همپايی لحظات سرد و تكراری و بی تو بودنم نيست...
به راستی چرا نميتوانم گرمای دستان عاشقت را با تمام وجود حس كنم
و آغوشت مآمنی باشد براي تسلی وجود خسته ام؟
تو نيستی...زندگی...همه چيز تكراری است...
چرا از ميان آن همه عشق و علاقه و وابستگی تنها
درد فراق و چشم انتظاری و حسرت نصيب دل بی قرارم شده؟!!
چرا حسرت؟...چرا؟!!!
نظر یادتون نره
گاهي احساس می کنی با وجود همه چيز،هيچ چيز نداري...
گاهي ميان آشناهای قديمی نشستهای،اما باز هم غريبه ای...
بعضی وقتها می دانــــــی دلت پر است،
اما جايی را سراغ نداری که غصـــــه هـايت را
بازگو کنی.
گـــــاهی وقتها حتی ديوارهای اتاقت هم از دست تو خسته شده اند
و ديــــــگر طاقت شنيدن حرفهـــــای پر از اندوه تو را ندارند.
آن وقت است که چشـــــمهايت به يکباره هوای باريدن مي کند...
ديشب برای من از آن گاهی وقتها بود...
این متن زیبا رو یکی از دوستای خوبمون به اسم عرفان تو قسمت
نظرات برام گذاشته بود که تو وب گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد...مرسی عرفان
نظر یادتون نره
چه حقیرند مردمان وقتی نه جرات دوست داشتن دارند نه اراده ی دوست نداشتن...
نه لیاقت دوست داشته شدن و نه متانت دوست داشته نشدن...
با این حال مــــدام شعر عـــــاشقـانه می خوانند...مـــدام...
عشق کم است،سخــــن عـــــاشقـانه فراوان...
نظر یادتون نره
ازکسانی که از من مــــــــــتنفرند سپاس.،آنها مرا قوی تر می کنند
از کسانی که مرا دوســـــــــــت دارند ممنونم،آنان قلب مرا بزرگتر می کنند.
ازکسانی که مرا ترک میکنند متشــــــکرم،آنان به من می آموزند که
هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست .
از کسانی که با من مـــــی مانند سپاسگزارم،آنان به من معنای دوست
واقعی را نشان می دهند...
نظر یادتون نره
من ـ بـــی تو
فـقط یک ضمیـــر ساده و تنهاست ...
كه دست و دلش به هیـــچ كاری نمی رود ...
باور کن ؛ "من" تنهاترین ضمیر دنیاست ....
و "او" خوشبخت ترین ضمیر دنیا !
چون "تو" را دارد ... !!!
نظر یادتون نره
خدایا به کدامین جرم این سرنوشت دچارم شد
اگر بنویسم دوستت ندارم،تو را نمیخواهم،دوری تو را نمی توانم تحمل کنم،
یا اینکه میتوانم تو را فراموش کنم،دروغ گفته ام.
پس می نویسم دوستم نداشتی،من را نمی خواستی،دوری ام را حس نمی کردی،
تو حتی نگاهت را از من دیریغ کردی.تنها امیدم همان نگاهت بود که ساده از من ستاندی.
پس بذار بنویسم دیگر برایم مهم نیستی هر چند که دروغ گفتم ولی حتی اگر روزی دوباره ببینمت فایده ای ندارد.
درون مردابی فرو رفتم که هر چه بیش تر دست و پا میزنم بیش تر فرو میروم.
برایت فراموش شدم.
باشه میرم از خاطراتت ولی بدان که تو از خاطرات من نخواهی رفت.
شاید روزی بفهمی که احساس من چه بود.
امیدوارم که بهفهمی...
ولی بدان در قلب شکسته من یرای همیشه جا داشتی اما منو شکستی.چرا؟؟
من حتی کوچکترین اهمیتی هم نمی دهم.دیگه برام مهم نیست.
نمی نویسم به امید دیدار چون امیدی به دیدار ندارم...
به نام خدایی که همین نزدیکی هاست
دیشب قبل از خواب افکار تو ذهنم را مشغول کرد
چندین سال بود که اینگونه گریه نکرده بودم
بر روی بالشم شش اشک بی صدا فرو ریختند
اولین اشک به خاطر لبخندت بود که دلتنگش بودم و لبهای باریکت
که آرزوی بوسیدنش را دارم
دومین اشک برای صورت مهربانت و فکر آغوش پرمهرت بود
سومین اشک هنگامی که به چشم های زیبایت فکر می کردم ناگهان پایین ریخت
چهارمین اشک روی صورتم غلتیدبه جای این بالش تو باید در جایش بودی
پنجمین اشک فقط برای یک دلیل پایین آمد
احساس کردم که عشقم به تو کاملا نشان داده نشده
است عزیزم واقعا دوستت دارم و دلم برایت تنگ شده است
و در این هنگام بود که ششمین اشک بی صدا نیز فرو ریخت !!!!
هر چند تو بی وفایی ولی من هنوزم به یادتم...
نظر یادتون نره
خدایا به هر کس دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است
یک روز شاهد صحنه ای بودم که واقعا حالمو گرفت.یک پسر تقریبا ۲۰ ساله ای
با یک شاخه گل رز روبروی در یک کلاسی تو دانشگاه وایساده بود...
برای خواندن کامل متن به ادامه مطلب بروید
رفتي در فصلي که تنها اميدم خدا بود و ترانه و تو که
دستهايت سايه باني بود بر بي کسي هاي من...
تو که گمان مي کردم از تبار آسماني و دلتنگي هايم را در مي يابي
تو که گمان مي کردم ساده اي و سادگي ام را باور داري
و افسوس که حتي نمي خواستي هم قسم باشي...
افسوس رفتي...
ساده ، ساده مثل دلتنگي هاي من و حتي ساده مثل سادگي هايم!
من ماندم و يک عمر خاطره و حتي باور نکردم اين بريدن را
کاش کمي از آنچه که در باورم بودي ، در باورت خانه داشتم!
کاش مي فهميدي صداقتي را که در حرفم بود و در نگاهت نبود
کاش مي فهميدي بي تو صدا تاب نمي آورد...
رفتي و گريه هايم را نديدي و حتي نفهميدي من تنها کسي بودم که...
قصه به پايان رسيد و من هنوز در اين خيالم که چرا به تو دل بستم
و چرا تو به اين سادگي از من دل بريدي؟!!
که چرا تو از راه رسيدي و بانوي تک تک اين ترانه ها شدي؟!!
ترانه هايي که گرچه در نبود تو نوشته شد
اما فقط و فقط مال تو بود که سادگي ام را باور نکردي!
گناهت را مي بخشم!
مي بخشمت که از من دل بريدي و حتي نديدي
که بي تو چه بر سر اين ترانه ها مي آيد!
نديدي اشک هايي را که قطره قطره اش
قصه ي من بود و بغضي که از هرچه بود از شادي نبود!
بغضي که به دست تو شکست و چشماني که از رفتن تو غرق اشک شد
و تو حتي به اين اشکها اعتنا نکردي!
اعتنا نکردي به حرمت ترانه هايي که تنها سهم من از چشمانت بود!
به حرمت آن شاخه ي گل سرخ که لاي دفتر ترانه هايم خشک شد!
به حرمت قدمهايي که با هم در آن کوچه ي هميشگي زديم!
به حرمت بوسه هايمان ! نه!
تو حتي به التماس هايم هم اعتنا نکردي!
قصه به پايان رسيد و من همچنان
در خيال چشمان سياه تو ام که ساده فريبم داد!
قصه به پايان رسيد و من هنوز بي عشق تو از تمام رويا ها دلگيرم!
خدانگهدار ... خدانگدار...
نظر یادتون نره
از من نپرس چقدر دوستت دارم
اينجا در قلب من حد و مرزي براي حضور تو نيست
به من نگو که چگونه بي تو زيستن را تمرين کنم
مگر ماهي بيرون از آب ميتواند نفس بکشد
مگر مي شود هوا را از زندگيم برداري و من زنده بمانم
بگو معني تمرين چيست ؟
بريدن از چه چيز را تمرين کنم ؟
بريدن از خودم را ؟
مگر هميشه نگفتم که تو هم پاره اي از تن مني ...
از من نپرس که اشکهايم را براي چه به پروانه ها هديه مي دهم
همه مي دانند که دوري تو روحم را مي آزارد
تو خود پروانه ها را به من سپردي که ميهمان لحظه هاي بي کسي ام باشند
نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگير ...
هواي سرد اينجا رو دوست ندارم
مرا عاشقانه در آغوش بگير که سخت تنهام...
نظر یادتون نره
از همه خسته ام، مثل يک شاخه شکسته ام
به فردا اميدي ندارم ، ديگر به انتظار بهار نمينشينم
بهار نيز زود مي آيد و زود ميگذرد
خزان که آمد ديگر نگذشت ، قلبم که شکست ديگر آرام نگرفت
از همه دلگيرم ، اگر اينگونه بمانم ميميرم...
اي زندگي ، اينقدر بي رحم نباش به من رحم کن ، مرا آزاد کن از عذاب دنيا.
چرا اينگونه غمگينم ، اي غم مرا رها کن ، مرا از زندان غصه ها آزاد کن
همه جا تاريک است ، روشنايي ناپديد ، سرد و بي روح ،
دلي خسته تر از ديروز
ديگر طاقت ندارم ، نفس کشيدن را بي دليل ميدانم ،
هر چه آه ميکشم نيز غمي بر غمهايم افزوده ميشود.
بعد از رفتنم از دنيا آن زمان همه قدر مرا ميدانند،
که ديگر آن زمان ديگر من نيستم...
نظر یادتون نره
جرم من عاشقي بود،جرم تو شکستن يک قلب عاشق!
در اين دادگاه،اعتراف ميکنم اشتباه کرده ام که عاشق شدم،
اما تو همچنان سکوت کرده اي...
کاش تو نيز اعتراف ميکردي که قلبم را شکستي،
شاهد قلب شکسته ام،دو چشم خيسم است.
اشتباه کردم که قلب کوچک و پر از دردم را وارد اين بازي پوچ کردم...
نميدانستم اين بازي برد و باخت دارد،
زيرا من تنها به لحظه هايش مي انديشيدم.
با اينکه مي دانستم عشق دلتنگي،اشک،غم،غصه و جدايي دارد
اما باز عاشق شدم...
عاشق شدم و در پايان نيز قلبم به عزاي عشق نشست...
اگر جرم من عاشقي بود،جرم تو سنگين تر بود،تو يک قلب عاشق را شکستي.
تو احساس را در وجود من کشتي و زندگي ام را به مرز نابودي کشاندي.
حالا تو بگو اي سرنوشت،قاضي اين دادگاه،من محکومم يا آن بي وفا؟
سرنوشت چيزي نگفت،چون خودش در اين بازي نقش داشت...
در اين سوي دادگاه،من سرگردان و در سوي ديگر سرنوشت و آن بي وفا.
سرنوشت راي را به سود آن بي وفا اعلام کرد و مرا
محکوم به حبس ابد در قلب تنهايي ها کرد...
آري سرنوشت،مرا اسير تنهايي ها کرد
اما تو را در سرزمين خوشبختي ها رها کرد...
حالا من مانده ام و تنهايي ها...
احساس آرامش ميکنم با اينکه در قلب تنهايي ها زنداني ام!
نه غصه اي از عشق در دل دارم
نه دلتنگ کسي ميشوم،نه انتظار مي کشم و نه حسرت...
کاش از همان اول در اين گوشه،در کنار يار با وفايم
يعني تنهايي اسير ميشدم...
کاش هيچگاه عاشق نمي شدم...
حرفي ندارم براي گفتن ، راهي ندارم براي ماندن
شوقي ندارم براي از عشق نوشتن ، جايي ندارم براي رفتن
اينگونه بايد بمانم،بسوزم و بسازم با اين عشق خيالي
عشقي که آخرش پيداست ، زندگي با تو يک روياست
تقصير قلبم بود که عاشق شدم تا چشم بر روي هم گذاشتم ديدم که اسيرم.
اسير قلبي که باور نميکند مرا ، حس نميکند مرا در لحظه هاي تنهايي اش.
هنگام گفتن درد دلهايم صداي مرا نميشنوي،
هنگام اشک ريختن،گونه خيس مرا نميبيني.
احساس ميکنم برايت سرگرمي هستم،
تو با من بازي ميکني و من تنها نظاره گر هستم.
تو آرزوهايي را در دلت داري،افسوس که من جايي در آرزوهايت ندارم.
حرفي ندارم براي گفتن،راهي ندارم براي ماندن
ماندنم بيهوده است،رفتنم محال و اين است يک زندگي پر از عذاب...
تحمل ميکنم اين عذاب را،منتظر ميمانم تا بيايد روزي که
يا مرا تنها ميگذاري و يا عاشقانه با من ميماني...
مرا باور کن اي عشق،نگذار در خيالم با تو باشم،
بگذار هميشه عاشق تو باشم
به حقيقت اين عشق ايمان داشته باش!
مرا درک کن و دوستم داشته باش...
..................................................................
شده يه چيزي تو دلت سنگيني کنه؟؟
خيلي سخته ادم کسي رو نداشته باشه...
دلش لک بزنه که با يکي درد دل کنه ولي هيچکي نباشه...
نتونه به هيچکي اعتماد کنه هر چي سبک سنگينی کنه
تا دردش رو به يکي بگه نتونه... اخرش برسه به يه بن بست
تک و تنها با يه دلي که هي وسوسش مي کنه اونو خالي کنه
اما راهي رو نمي بينه سرش رو که بالا مي کنه آسمون رو مي بينه
به اون هم نمي تونه بگه...خيري از اسمون هم نديده
مگه چند بار اشک هاي شبونش رو پاک کرده...؟!
بهش محل هم نداده تا رفته گريه کنه زود تر از اون
بساط گريه اش رو پهن کرده تا کم نياره ...
خيلي سخته ادم خودش به تنهايي خو کنه اما
دلي داشته باشه که مدام از تنهايي بناله...
خيلي سخته ادم ندونه کدوم طرفيه؟!
خيلي سخته ادم احساس کنه خدا اونو از بنده هايش جدا کرده ...
خيلي سخته ندوني وقتي داري با خدا درددل مي کني
داره به حرفات گوش مي ده يا ...
پرده ي گناهات انقدر ضخيم شده که صدات به خدا نمي رسه...
نظر یادتون نره
براي تو مي نويسم که بودنت بهار و نبودنت خزاني سرد است
تويي که تصور حضورت سينه بي رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق مي زند
در کوير قلبم از تو براي تو مي نويسم
اي کاش در طلوع چشمان تو زندگي مي کردم
تا مثل باران هر صبح برايت شعري مي سرودم
آن گاه زمان را در گوشه اي جا مي گذاشتم و به شوق تو اشک مي شدم
و بر صورت مه آلودت مي لغزيدم
اي کاش باد بودم و همه عصر را در عبور مي گذراندم
تا شايد جاده اي دور هنوز بوي خوب پيراهنت
را وقتي از آن مي گذشتي در خود داشته باشد
که مرهمي شود براي دلتنگي هايم
نظر یادتون نره
مي دونم اومدي بازي ، نمي خوام تو اين آخرين بازي زندگيم ، ببازي...
خودتو راحت کن و فکر کن که جبران گذشتست
اومدي بشکني بشکن ، از من سادهچي مونده ؟
قبل تو هر کي بوده تموم تار و پودمو سوزونده...
تو هم از يکي ديگه سوختي ميخواي تلافي باشه
بيا اين تو و دل و باقي احساسي که مونده
دل من اونقده پارست ، موندنش مرگ دوباره است
آسمون سينه ي من خيلي وقته بي ستارست
هميني که باقي مونده ، واسه دلخوشيه تو ، بشکن...
تيکه تيکه هام رو بردن ، آخرينشم تو بکن و ببر
يقتو نمي گيره هيچ کس آخه من اينجا غريبم.
بزن و برو عزيزم مثل هر کس که زد و برد
طفلي اين دل که هميشه به گناه ديگرون مرد
نفرتت رو از غريبه سر يک غريب خراب کن،خنده ي کوتاهمم رو بيا گريه کن.
عذاب کن مهمم نيست که چه جرمي يا گناهي داشت اين دل ساده من
باقي دلم يه مشت خاک ، همينم ميخوام نباشه ،
عقده هاي يک شکست رو خالي کن سر دل من
ديگه متروک مونده و سرد خاک پير ساحل من
از نگاهات خوب مي فهمم که تو فکرت يه فريبه
بازي بسه پاشو بشکن من غريب و تو غريبه
نظر یادتون نره
يکي عاشق بود... يکي عاشق نبود...؛هيچکس مثل خدا
عاشق معشوقش(ما انسان ها) نبود
يه روز عاشقش بودم،يعني با تموم وجودم مي خواستمش اما...
نميدونم چرا خدا وسط عاشقي من بلند گفت:
کات- اما ديگه نگفت:صدا - نور - حرکت...نمي دونم چرا؟
شايد من عاشقي رو خوب بازي نکردم.اما بذارين يه چيزي رو بگم ؛
به حقانيتش قسم،هم باهاش
خنديدم،گريه کردم،حتي براش درد کشيدم.اما نميدونم؟؟
اون اصلا نقشش رو خوب بلد نبود بازي کنه،زيرِ صداش يه جوري تملق بود
من عاشق بودم،اما اون معشوق نبود!!!
اينه که موضوع نوشته ام رو گذاشتم
" يکي بود... يکي نبود... غير از خداي مهربون هيچکس ديگه عاشق نبود"
مي دونيد فيلم منم يه روزي به اکران در مياد...مي دونيد کي؟
قــــــيــــــامـــــــت
يه روزي با صداي بلند مي گن:
فيلم يکي بود...يکي نبود...تا چند دقيقه ديگه روي پرده آسمون به نمايش درمياد
کارگردان:خدا
بازيگران:خودم و اون و خدا
و با هنرمندي : شــــيـــــطـــــان
اميدوارم اون روز از فيلم من بدتون نياد!!!
نظر یادتون نره
روي قبرم بنويسيد کسي بود که رفت،لحظه اي از غم ايام نياسود که رفت...
بنويسيد از آغوش خدا آمده بود،هيچ کس هيچ نفهميد چرا آمده بود...
بنويسيد نفهميد کسي دردش را،هيچ کس درک نمي کرد رخ زردش را...
بنويسيد که يک عمر کسي را کم داشت
در نگاهش اثر از حادثه اي مبهم داشت
بنويسيد هواي دل او ابري بود،بنويسيد که اسطورهء بي صبري بود
بنويسيد پرش لحظهء پرواز شکست،بنويسيد دلش را به دل پيچک بست
روي قبرم بنويسيد دلي عاشق داشت
دور تا دور دلش ياس و اقاقي مي کاشت...
رج به رج فرش دلش را گره با خون مي زد
شهرتش طعنه به رسوايي مجنون مي زد
بنويسيد که با عدل جهان مسأله داشت،بنويسيد که از عالم وآدم گله داشت
شعر جانسوزي اگر گفت همه از دل بود...بنويسيد که او پاي دلش در گل بود.
بنويسيد که پروانه صفت سوخت پرش،بنويسيد غمي بود به چشمان ترش.
بنويسيد که همواره غمي پنهان داشت...بنويسيد به تقدير و قضا ايمان داشت.
بنويسيد جوان رفت کهنسال نبود...بنويسيد اگر حرف نزد لال نبود...
نظر یادتون نره